برگرفته از كتاب مارك و پلو (مجموعهاي از سفرنامهها و عكسهاي منصور ضابطيان) سال چاپ: 1389ـ انتشارات مثلث
ساعت 5/3 بود كه به هستال (يوس هستال: هتلهايي ارزانقيمت كه در همه جاي اروپا وجود دارد) برگشتم. شيفت پذيرش عوض شده بود و پسر جواني كه به جاي اسپانياييها بيشتر شبيه يونانيها بود پشت ميز بود. اما برخلاف تصورم ايراني بود. اسمش حامد بود و 3 سال بود كه از ايران به اسپانيا آمده بود. او ميگفت تا حالا هيچ كس از ايران به اينجا نيامده. دليلش هم مشخص است. جوانهاي ايراني يا اهل سفر نيستند يا اگر هم باشند، گرفتن ويزاي اروپا برايشان مشكل است و از آن گذشته، حس ماجراجويي و كشف جاهاي ناآشنا در آنها كمتر است. به اين مسأله بايد مسائل اقتصادي را از يك طرف و تلقي ما از مسائل اقتصادي را هم از طرف ديگر اضافه كرد. درست است كه وضعيت بد اقتصادي باعث ميشود پولي براي سفر باقي نماند، اما فراموش نكنيم كه ما بيش از جوانان ديگر نقاط دنيا درگير تجملات هستيم. براي يك جوان استراليايي يا ژاپني يا انگليسي، رفتن به سفر مهمتر از داشتن موبايل است. اغلب جوانهاي ما يك ميليون تومان پول موبايل ميدهند و فقط گوشيهايشان ميتواند همهي زندگي يك جوان اروپايي را بخرد و آزاد كند، اما پايشان را از شهرشان بيرون نگذاشتهاند. آنها ترجيح ميدهند به جاي كشف سرزمينهاي ديگر، براي دوستانشان SMSهاي بيمزه بفرستند.
يك جفت دمپايي ابري لازم دارم تا كنار ساحل بپوشم. هر چه خيابان رامبلا را بالا و پايين ميروم چيز مناسبي پيدا نميكنم. ارزانترين دمپايي 10 يورو قيمت دارد كه به پول ما ميشود 11 هزار تومان. زورم ميآيد چنين پولي را بابت جنسي بدهم كه توي مملكت خودم يك پنجم اين قيمت را دارد. به عادت هميشه كنار كيوسك روزنامهفروشي ميايستم. روي پيشخوان انواع و اقسام مجلهها و روزنامهها را ميشود پيدا كرد. يكي از مجلهها توجهم را جلب ميكند. توي يك بستهبندي است و هديهاي را هم به همراه دارد. حدس بزنيد هديهاش چيست؟
دمپايي ابري! آن هم نه يك جفت كه دو جفت. تازه همراه يك قوطي نوشابه. قيمت روي مجله را نگاه ميكنم، فقط دو يورو است. ترديد دارم كه آيا فقط قيمت مجله است يا همهي اين مجموعه چنين قيمت ارزاني دارد. ماجرا را از فروشنده ميپرسم اما نميفهمد.
با ترس و لرز دو سكهي يك يورويي بيرون ميآورم و به او ميدهم. فروشنده به رسم اسپانياييها دستي تكان ميدهد و گراسياسي ميگويد كه تشكر كرده باشد. روزهاي بعد حرفهايتر ميشوم، مجلهاي ميخرم كه مطالبش به لعنت خدا نميارزد اما همراهش يك كولهپشتي بزرگ هم هديه ميدهند. يك مجلهي سينمايي ميخرم كه يك DVD رايگان هم هديه دارد. يك مجلهي كودكان كه دو تا ساعت مچي با آرم والتديزني دارد و … حداكثر قيمتي كه براي هر كدام از اينها ميپردازم، چهار يورو است.
سنت هديه دادن همراه نشريات در اروپا و بخصوص اسپانيا سنتي رايج است. صرفنظر از جنبههاي تبليغاتي كه اين كار براي خود نشريه دارد و جدا از معرفي محصولي كه از اين طريق عرضه ميشود، بايد دانست كه بسياري از كارخانجات و موسسات در اروپا چه بر اساس قوانين دولتي و چه بر اساس يك رفتار اجتماعي، درصدي از درآمد ساليانهي خود را بايد به امور فرهنگي اختصاص دهند و اين نوع كارها در همين راستا ارزيابي ميشود تا به گسترش فرهنگ مطالعه كمك كرده باشد. آنچه در اين ميان براي من به عنوان يك روزنامهنگار جالبتر است، مسئلهي توزيع اين نشريات است كه به عنوان يك امر عادي تلقي ميشود. در همين روزها است كه مرتب ياد ايران ميافتم و دردسرهايي كه در توزيع مجلات و روزنامهها بايد تحمل كنيم.