برگرفته از كتاب مارك و پلو (مجموعهاي از سفرنامهها و عكسهاي منصور ضابطيان) سال چاپ: 1389ـ انتشارات مثلث
فرانسه / پاريس
كتاب خواندن در پاريس حسابي حرص آدم را در ميآورد. هر كسي را ميبيني، يك كتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است. سن و سال هم نميشناسد. سياه و سفيد و مرد و زن و بچه هم نميشناسد. انگار همه در يك ماراتن عجيب درگير شدهاند و زمان در حال گذر است. واگنهاي مترو گاهي واقعاً آدم را ياد قرائتخانه مياندازند، مخصوصاً اينكه ناگهان در يك مقطع خاص كتابي گل ميكند و همه مشغول خواندن آن ميشود. آنهايي هم كه اهل كتاب نيستند حتماً مجله يا روزنامهاي پر شالشان دارند كه وقتشان به بيهودگي نگذرد و اگر حتي اين را هم نداشته باشند، ميتوانند از چندين عنوان مجله و روزنامهاي كه به لطف آگهيهاي فراوانشان به طور رايگان در مترو توزيع ميشوند، استفاده كنند. فضاي پاريس هيچ بهانهاي براي مطالعه نكردن باقي نميگذارد. شايد براي همين است كه پاريسيها معناي انتظار را چندان نميفهمند، آنها لحظههاي انتظار را با كلمهها پر ميكنند.
وقت ورود به موزهي لوور، كارت بينالمللي خبرنگاريام را به مسئولي كه در يكي از گيتهاي ورودي نشسته، نشان ميدهم. او كه با ديدن اين كارت احتمالاً تصور كرده عليآباد هم دهي است، به نشانهي احترام به يك روزنامهنگار از جا بر ميخيزد و ميپرسد كه دوست دارم كدام بخش موزه را ببينم. طبيعي است كه براي من گنجينههاي ربوده شده از ايران ديدنيتر است و البته تماشاي تابلوي معروف لبخند ژوكوند. مسئول موزه مرا به بخش ايران راهنمايي ميكند و رهايم ميكند. ميان يك شگفتي بيانتها. تعداد آثار ايراني موجود در موزه چنان زياد است و اندازهي بعضي از آنها چنان عظيم است كه حيرت ميكنم چطور اين همه اثر را از ايران به اينجا آوردهاند. ستونهاي تخت جمشيد به اندازههاي واقعي و سالمتر از آنچه كه ما در موزه ايران باستان خودمان داريم! ديوارنگارههاي هخامنشي، گاو بالدار آشوري، لوح حمورابي و … حرصم حسابي در ميآيد، اما كمي كه ميگذرد و تعداد فراوان بازديدكنندگان را ميبينم و بچه مدرسههايي كه مرتب از مربيانشان دربارهي جايي به اسم ايران ميپرسند، حالم بهتر ميشود. دردناك است كه آدم از دزديده شدن دارايياش خوشحال شود، اما يك لحظه ميگويم اگر اينها همچنان پيش ما بود، آيا تا اين حد مراقبش بوديم و آيا مردم جهان ميتوانستند از اين گنجينه استفاده كنند؟