اشگها و احساساتم به هم گره خوردند . همینطوری ها !! یکروز دیدم به هم چسبیدن . دقت که کردم دیدم اصلا ” به هم گره خوردند . خیلی سعی کردم بازشون کنم ولی موفق نشدم . آخه این چه کاریه ! یه تاءثر کوچولو از هر چیزی میتونه شرشر اشگهامو راه بندازه . مثلا” :
سر هرپیچی که نا بجا پیچیده !
سر هرفرمانی که نم کشیده و بوی نا اومده سرش !
سر هووی مامانم که اونم بوی نا میداد !
سر حسین که شمر بریدش !
سرسرخی زبون .
سر سرسلامتی.
میبینید تورو خدا چقدر دلیل برای تاءثر و شرشر گریه و این حرفها وجود داره ؟ حالا حق میدید به من ؟ تازه همش هم همین نیست که ، سر صف که نمیتونم به خانمه که ابروهاشو تتو کرده و رنگ موهاش از جدیدترین ژورنالهای ایتالیا انتخاب شده بگم که نه . نمیتونی جلوتر از من بایستی . سر حقم که نمیتونم بگیرم . سر تجربه ای که نکردم . سر زبونی که نمی فهمم . سر حرفی که نمیتونم بزنم . سر دلتنگی . سر بی صبری . سر همهء سرها که میتونند اشگهاموگره بزنند به احساساتم . سر سبزها که سراند و سر سرخها که زبون ، سر سفیدها و سیاه ها و خاکستری نبودنشون .
سر تولد . سر مرگ
دیشب باز یه عالمه گریه کردم . بخاطر عقربی که با دمش زد تو سر خودش و خودکشی کرد.
آخه میدونید از بعد از خودکشی عقربه ، عقربه های ساعتم به سوگ نشستند و حرکت نمیکنند .و من نمیدونم تو کجای زمان واستادم و درگیر باز کردن کدوم گرهء اشگها و احساساتم هستم .
حالا فکرش رو بکنید اگه من موفق بشم که دست اشگامو از گردن احساساتم بردارم اونوقت کی واسهء کفتر تشنهء سهراب که از چشمهء گل آلود آب میخوره اشگ بریزه ؟ حالا سبزا به کنار کی سر قبر خالی رنگها مشکی بپوشه ؟؟
منکه سر در نمیارم از تقدیر دست به گریبون اشگام با احساساتم . ولی لابد که بهتره این دست ازگردن این حس برداشته نشه والا که یخ میزنه دنیا از بی مروتی …………
یک پاسخ به “اشگها و احساساتم به هم گره خوردند”
جان بود❤️