ترجمه فرشته فراهانی
آیا درسی از مولدوا برای چیدن هست؟ چیزی که باید تحت هر شرایطی از آن پرهیز کنیم تا مولدوایی نشویم؟ بله هست.
درس اول: ” مشکل من نیست”. یک “فلسفه ” نیست. یک بیماری روحی و مغزی است. “مشکل من نیست ” مثل یک بدبینی در یک سطح قرار دارد. مشکل مردمان دیگر مشکل ماست. اگر همسایه ی شما کارش را از دست بدهد, شما شاید احساس کنید که خطر را رد کرده ایدو خطر از بیخ گوش شما گذشته است. اما نه , خطر در کمین شماست. شما هنوز مشکل را درک نکرده اید. یا همان طور که رئیس پژوهش های خوشبختی در جهان , روت وین هاون به من گفت: کیفیت یک جامعه از موقعییت شخصی شما در آن جامعه مهم تر است. یا به عبارتی بهتر: ماهی کوچکی در برکه ایی تمیز باشید تا ماهی چاقی در دریاچه ایی بزرگ و آلوده.
درس دوم: فقر دوست فقر است. و تنها یک بهانه برای غم. بله مولدوایی ها فقیرند. اما دانه ی ناشادی آنها در نداشتن فرهنگ است. فرهنگی که در آن اعتماد و دوستی ارزشی ندارد. فرهنگی که در آن به فریب و زرنگی جایزه می دهند. فرهنگی که جایی ,,برای محبت بدون تلافی , باز نشده است. هیچ جایی برای امید نیست. همان که St Augstine آن را شادی امید نامید. ما به یک هوییت واقعی نیاز داریم. قومییت, ملییت, زبان, سرود, آواز , رقص, غذا. فکر می کنم که به فرهنگ بر می گردد.فرهنگ دریایی است که ما در آن شنا می کنیم. اما در مولدوا این دریا خشک شده., و مردم نمی توانند نفس بکشند. طاقت خود را و سازگاری خود را در این دایره ی کوچک از دست می دهند. مردمی که روی زندگی خود کنترلی ندارند نمی توانند احساس خوشبختی کنند. این یک احساس انتزاعی و جغرافیای نیست. این یک امر واقعی است. مولدواییی ها در یک دور باطل گیر کرده اند . نا شادی مولدوایی ها بدبختی می آورد و بدبختی تولید ناشادی بیشتر می کند. و ناشادی بدبختی های بزرگ تری بر سرشان می آورد. یا همان که مهاباراتا ی هند باستان گفت: “”امید, لنگر و نقطه ی اتکای هر مردی است. وقتی که امید نابود شود, بزرگترین غم ها به دنبال آن می آیند. که با مرگ برابری می کند””.