در باره «در بین قطارها» نوشته باری کالاهان


BETWEEN TRAINS
BY: Barry Callaghan
از: فلور
«بین قطارها»، مجموعه داستان های کوتاه باری کالاهان روزنامه نگار و نویسنده پرآوازه کانادایی در سال 2008 منتشر شده است. باری کالاهان که بقول منتقدین هرچه جایزه پُرآوازه که در دنیای مطبوعات اهدا می شود را نصیب خود کرده است، در دوران بلند نویسنگی خود «متولد 1937 میلادی» همه صور ادبی را از شعر و داستان بلند و کوتاه تا نشر و روزنامه نگاری را آزمود و در همه چهره ای موفق و آگاه از خویش نمایاند. نثر تلخ و طنز آمیزش تاریکی های روان انسان را به نمایش می آورد و هراس می افکند. مجموعه کارهایش که در وصف یهودیان تورنتو است، آن ها که تجربه اردوگاه های مختلف نازی را داشته اند، براستی خواندنی است. در این مجموعه داستان قطعات زیبایی به نبردهای وحشیانه بالکان اشاره دارد. به ماجرای دردناک بوسنی و هرزه گوین، صربستان و کوزووا. قطعه کوتاهی را که ترجمه کرده ام یکی از آن هاست. شاید گفتگو درباره اردوگاه های یهودیان در دوران جنگ دوم یا خشونت های غیرقابل تصور طرفین درگیر در نبردهای بالکان بنظر گروهی قدیمی و تکراری باشد. اگر چه در کل این باور شک است اما علاوه بر آن باید توجه داشت که هرگاه یک انسان قادر به کاری باشد، هرکاری، همه انسان ها به آن کار قادرند. وحشت از این حقیقت مرا وا می دارد که باز سراغ این نمونه های خشونت افسارگسیخته بروم و در سایه تاریک آن ها روان خود را بکاوم.

خیاطی

بعد از بمباران، در زیر آسمان ابرآلود، و در حومه شهر کوچک بیبیک (Bibic)، آن ها از کنار خانه های روستایی نیمه ویران گذشتند و وارد جاده خاکی شدند. هیچکس در اطراف به چشم نمی خورد. تنها یک سگ ولگرد هراسان و پیرزنی تنها را دیدند که کنار جاده، در حالی که شال سیاهی دور خودپیچیده بود، روبروی دکان نیمه سوخته ای روی صندلی شکسته قرمز رنگی نشسته بود. شش یا هفت چرخ خیاطی قدیمی پایه دار بیرون دکان افتاده بودند.
«بقیه کجایند؟»
«پسرهامان؟ آن ها رفته اند. آن ها خیاط هایی بودند که با این ماشین ها کار می کردند.» پیرزن چنین ادامه داد: «سربازانی که از میان دره می آمدند می خواستند بدانند کدامیک از خیاط های ما همان شاعر است. و هنگامی که پسرها سکوت کردند و پاسخی ندادند، یکی از مردان تفنگ بدست دهان همه را با سوزن دوخت.»
«آیا پسران گفتند اینکار را که کرده است؟ تفنگ بدستان از کدام دارو دسته بودند و فرماندهشان که بود؟»
«نه، دهانشان را دوخته بودند.»


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *