فلسفه‌ی سیاسی


شاید جذاب‌ترین بخش فلسفه برای تازه آشنایان با آن، فلسفه‌ی سیاسی باشد که ما را به عنوان شهروندان یک جامعه به پرسیدن سوالاتی درباره‌ی دمکراسی دعوت می‌کند تا در حکومتی مردم‌سالار شرکت داشته باشیم. 

سوالاتی نظیر این که بهترین ساختار پیشنهادی برای یک جامعه چیست تا در آن همه‌ی اقشار جامعه بتوانند اجازه‌ی شکوفایی مهارت‌هایشان را به شکل آزادانه داشته باشند؟ 

این که حقوق و مسئولیت‌های فردی بدنه‌ی جامعه نسبت به حاکمان چیست؟

 یا نگرانی‌های مشروع برای بهره‌مندی از یک آزادی منطقی برابر مابین تمامی افراد جامعه چگونه باید باشد؟

 افرادی که علاقه‌مند به بررسی و مطالعه‌ی موضوعات سیاسی هستند باید آگاه باشند که پیشنیاز تحلیل‌های سیاسی خوب، داشتن اطلاعات کافی درباره‌ی فسلفه‌ی سیاسی است. مهم‌ترین نکته‌ای که می‌بایست برای فهمیدن آن اهتمام ورزید این است که چگونه فلسفه‌ی سیاسی، دنیایی را که امروزه می‌شناسیم برای ما به ارمغان آورده است؟

 بله این فلسفه‌ی سیاسی بود که دموکراسی یونانی و محصول آن مگنا شد یا همان منشور کبیر را جهانی کرد. 

انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا را حادث شد و  از سوی دیگر کمونیسم و جنبش‌های حقوق مدنی مانند فمنیسم و آزادی‌خواهی را به ارمغان آورد.

 همه‌ی این رویدادهای بسیار مهم مدنی در طول تاریخ نتیجه‌ی تفکر فلسفی درباره‌ی سیاست و طرح پرسش‌هایی اساسی در زمینه‌ی چگونگی رسیدن به جامعه‌ای مطلوب، برابر و آزاد بود.

حال که با موضوعات اساسی و مبانی پرسشگری آن آشنا شدیم می‌خواهیم روش صحیح پرداختن به آن‌ها را هم مرور کنیم.

بیایید با چند سوال ساده شروع کنیم:

1- آیا دولت‌ها باید مراقبت‌های بهداشتی همگانی رایگان را تضمین کنند؟

2- آیا باید مالیات بر ارث وجود داشته باشد؟

3- آیا خدمت سربازی باید برای همه یا بخشی از جامعه اجباری باشد؟

4- آیا می شود رای خود را بفروشیم؟

گفته می‌شود که فسلفه‌ی سیاسی دو سوال اساسی می‌پرسد: 

اول آن که “چی گیر کی میاد؟” و دوم آن که “کی تعیین می‌کنه چی گیر کی بیاد؟”

 توماس هابز که کتاب بزرگی به نام “لویاتان” را در سال 1651 میلادی نوشت در باره‌ی مشروعیت دولت برای تعیین آن که “چی گیر کی میاد” صحبت‌هایی به میان آورده است.

 او که در اوایل قرن 15 میلادی قلم فرسایی می‌کرد، در همان دوران هم به داشتن قلمی سنتی و قدیمی شهرت داشت اما سوالاتی که در کتاب بزرگش پرسید فقط برای زمان حیات او صدق نمی‌کند بلکه جزو مسائل اساسی امروز ما نیز هستند.

 او این سوال را مطرح می‌کند که “اگر دولتی وجود نداشت، جهان چگونه وضعی پیدا می‌کرد؟ بدتر از وضعیت کنونی بود یا بهتر؟”

به طور اخص، هابز از مردم می‌خواست تا تصور کنند که زندگی زیر سایه‌ی چیزی که او حکومت طبیعت یا به زبان خودمان قانون جنگل می نامید چگونه خواهد بود. وضعیتی که در آن هیچ قدرت حاکمه بیرونی وجود ندارد. او اشاره می‌کند که در چنین وضعیت کاملا طبیعی‌ای، مردم تقریبا در شرایط برابری با یک دیگر قرار خواهند گرفت. همه‌ی انسان‌های آن صرف نظر از این که چقدر از نظر جسمی قوی یا از نظر فکر باهوش هستند، در معرض مخاطره قرار دارند. خطر این که حاصل دسترنج شان توسط دیگری غارت شود یا اموالشان توسط باندهای سارقان به یغما برود. 

هابز نتیجه می‌گیرد که در قانون جنگل، مردم لازم دارند تا به طور دائمی از خود و دارایی هایشان در برابر دیگران محافظت کنند بنابراین ضمن باقی نماندن انرژی و زمانی که صرف فعالیت‌های تولیدی، خلاقانه‌ی هنری و علمی شود، گاها ارزش‌های اخلاقی و نو دوستانه را هم باید زیر پا گذاشت.

 هرچه امروزه با ارزش پنداشته می‌شود مانند حضور در جمع‌های دوستانه، شب نشینی های سرشار از شعر و موسیقی، مشارکت در تجارت‌های پر سود و مهم‌تر از همه، حس هم سرنوشتی از بین می‌رود و در مقابلش فقط پاسداشت از اموال خود اهمیت می‌یابد.

 هابز می‌گوید در چنین شرایطی، زندگی به شکل دردآوری فقیرانه، وحشیانه، زننده، کوتاه و پر انزوا خواهد بود.

پس چگونه باید از این وضعیت پرتنش و ترس همیشگی‌اش خارج شد؟ 

زیرا همانطور که هابز اشاره می‌کند: “نبرد واقعی تنها چیزی نیست که فعالیت فردی و اجتماعی انسان‌ها را مختل می‌کند. بلکه حتی ترس از جنگ و درگیری هم برای مختل کردن فعالیت انسانی کافی است.”

 افرادی که درگیری در میدان نبرد، مواجهه با حمله‌ی تروریستی یا بمب‌گذاری انتحاری را تجربه کرده و از آن جان سالم به در برده‌اند، بعد از حادثه به دلیل داشتن اضطراب وقوع اتفاقی مشابه، توجه به امنیت شان را افزایش می‌دهند. به طوری که در محل‌های بسته و شلوغ، راه‌های گریز را شناسایی کرده و به خاطر می‌سپارند. به همه‌ی افراد غریبه‌ای که از کنار آن‌ها می گذرند مشکوک اند، سلاح سرد یا اسپری فلفل را تا مدت‌ها با خود حمل می‌کنند و مدام به ریسک فعالیت‌های روزمره‌ی خود می‌اندیشند.

 هابز می‌گوید سه چیز وجود دارد که افراد را برای خارج شدن از چنین حالتی تشویق می‌کند: ترس از مرگ، میل به داشتن حداقل امکانات ضروری برای ادامه‌ی زندگی و امید برای به دست آوردن امکانات بیشتر.

بنابراین در سال‌های بعد، ایده پردازان نظریه‌ی بازی یا Game theory  که فصل مشترکی بین فلسفه و اقتصاد به حساب می‌آید، به دنبال راهی برای توصعه‌ی نظریه حالت قانون جنگل هابز بودند.

 به گفته‌ی هابز، زندگی در وضعیت قانون جنگل، تجسم چیزی است که گاهی اوقات دوراهی زندانی نامیده می‌شود.

 دوراهی زندانی نام خود را از یک مثال معروف گرفته است که در آن افسر پلیس شهری کوچک، دو جنایتکار را دستگیر کرده و می‌خواهد آن‌ها را به اعتراف وادار کند. او این کار را با ایجاد ساختاری از احکام زندان انجام می‌دهد که در آن اعتراف کردن هر یک از زندانیان بر علیه دیگری سبب کم شدن مجازات او خواهد داشت. چنین قانونی عینا در ایالات متحده وجود دارد و تحت عنوان همکاری با پلیس، مجرم را مشمول تخفیف در مجازاتش می‌کند. در چنین حالتی قانون جنگل برقرار می‌شود، هر یک از زندانیان فقط به فکر خود و مدت محکومیت خود می‌باشد و طرف دیگر که شریک جرم او بوده دیگر مهم نیست. چنین حالتی را می‌توان در بین جوامع و به صورت کلان هم مشاهده کرد. در زمان جنگ سرد مابین آمریکا و شوروی،  گرچه هر دو طرف ترجیه می‌دادند که هزینه‌های گزاف تولید سلاح‌های اتمی خودشان را صرف ساخت مدارس، بزرگراه‌ها، بیمارستان‌ها و مراکز علمی کنند اما هیچ یک از طرفین نمی‌خواست با توقف تولید موشک‌ها و جنگ افزارهایش به صورت یک جانبه، به لحاظ نظامی تضعیف شده و در خطر قرار بگیرد. 

بنابراین درست مانند قانون جنگل هابز، دو طرف ارزش‌ها را کنار گذاشته و حفاظت از خود، مردم و دارایی‌هایشان را در اولویت اول قرار دادند.

با این که بنیان‌های نوع حاکمیت سیاسی دو جامعه با هم تفاوت‌های اساسی داشت اما قانون جنگل شرایط مشابهی برای هر دو به وجود آورده بود.برای مثال ایالات متحده آمریکا نمی‌توانست انتخاب کند که اتحاد جماهیر خلع سلاح هسته‌ای شود یا نه، فقط می‌توانست انتخاب کند که خودش سلاح‌های هسته‌ای اش را کنار بگذارد یا کنار نگذارد. برای هر دو طرف، انتخاب اول چنین بود که در حالی که کشور دیگر سلاح‌های خود را نگه می‌دارد، خود را خلع سلاح کند که کاری منطقی به نظر نمی رسید. بنابراین انتخاب دوم هر دو کشور که خلع سلاح دیگری بود از بین می‌رفت. انتخاب سوم ادامه یافتن شرایط موجود بود که هر دو کشور را به لحاظ اقتصادی، رفاه اجتماعی و توصعه‌ی علمی محدود می‌کرد اما انتخاب چهارمی هم وجود داشت. توافق برای محدود کردن و کاهش سلاح‌های هسته‌ای به شکل دو طرفه … اما تا زمانی که نوعی مکانیسم اجرایی برای آن وجود نداشت، چنین کاری غیرممکن بود.

 همین شرایطی در مناسبات بین فردی نیز به کرّات اتفاق می‌افتد که اگر بازوی اجرایی که بر طبق احکام و مقررات، قوانین را اجرا نکند، امکان رسیدن به راه‌حل چهارم یعنی کنار گذاشتن تمرکز بر روی دفاع از خود و پرداختن به لذت‌ها و استعداد‌های فردی از بین می‌رود.

بنابراین مشکل کلی در مورد دوراهی زندانی این است که اگر در قانون جنگل، همیشه به شیوه‌ی منطقی رفتار کنیم نمی‌توانیم با هم همکاری داشته باشیم. موقعیت چهارم که در آن به جای رقابت، افراد با یکدیگر تعامل می‌کنند. به گواه تاریخ و جامعه شناسی، انسان‌ها به طور خودکار موفق می‌شوند که تعاملات فردی و محلی کوچک را تحت نظارت ساده‌ترین اشکال نظارتی و قضاوتی انجام دهند (مانند آنچه در جامعه‌ی ما به ریش سفیدی شناخته می‌شود) 

معروف است که در طول جنگ جهانی اول زمانی که سربازان مشغول نبردی به نام نبرد خندق‌ها بودند، آلمانی‌ها و آمریکایی‌ها نوعی آتش بس موقت ایجاد کردند که به موجب آن در نوبت اول سربازان یکی از طرفین می‌توانستند سنگرهای خود را ترک کنند و در محیط باز هوا بخورند و در نوبت دوم سربازان طرف دیگر چنین اجازه‌ای داشتند. تصور بر این بود تا زمانی که طرف مقابل رفتار مسالمت آمیز داشته باشد، منطقی است که شما هم رفتار مشابهی داشته باشید. اما اگر یکی از طرفین همکاری نکند یا به نظر آید که همکاری نمی‌کند یا شک برده شود که قصد ادامه‌ی همکاری را ندارد. طرف دیگر با عدم همکاری، تلافی خواهد کرد. به دلیل این احتمال که شیوه‌های غیر رسمی همکاری مسالمت آمیز می‌توانند به راحتی از هم پاشیده شوند. 

هابز اصرار داشت که برای خروج از قانون جنگل، به بازوی اجرایی مستقر و مستحکمی نیاز داریم تا تعاملات انسانی را در قالب فردی و اجتماعی تنظیم کند. او نتیجه می‌گیرد که از لحاظ عقلانی به نفع ماست که تمایلات خود را به حاکم تسلیم کنیم و از حالت قانون جنگل خارج شویم.

هابز در بخش دیگری تاکید دارد که حاکمیت برای مشروع بودن و مشروع ماندن باید پاسخگوی نیازهای جامعه باشد، او بر بسط این نیازها اهتمامی نداشت اما نیم قرن پس از او و نظریاتش، جان لاک، فیلسوف مشهور بریتانیایی کتاب دیگری در باره‌ی نظریه‌ی قراردادهای اجتماعی را در سال 1689 میلادی می‌نویسد که در آن بنیان‌های حقوق شهروندی، آزادی‌های اساسی و غیره به شکل مبسوطی شرح داده می‌شود.

 در سال 1762 نیز ژان ژاک روسو کتاب مشابهی نگارش و منتشر می‌کند و هر یک از این دو در صدد اصلاح مفهوم هابز بودند.

 این سه کتاب در کنار هم، حوالی سال 1780 میلادی به انقلابیون فرانسوی و بنیان گذاران کشور ایالات متحده اجازه می‌دهند تا تصویر و تعریفی بهتر از حقوق بشر را بیان کرده و در قوانین اساسی کشور خود پیاده‌سازی کنند که صدای رسایی به شهروندان بدهند تا نیازهای خود را اعلام کرده و نظارت حداکثری را بر اجرای اعمال مرتفع کننده‌ی نیازهایشان داشته باشند.

 هشتاد سال پس از آن، تاثیر این نظریه‌ها را می‌توان در جنبش‌های دموکراسی ساز سال 1861 روسیه مشاهده کرد که سبب به رسمیت شناختن حق رای برای همه‌ی مردم روسیه، اعم از ارباب و رعیت به صورت مستقل شد. تا پیش از آن، رای هر رعیت وابسته به رای ارباب خود بود. یعنی ارباب، مالک زمین یا حاکم محلی به تعداد رعایای خود حق رای داشت اما با گسترش این ایده، همه‌ی افراد از همه‌ی طبقات اجتماعی حق برابری در انتخابات پیدا کردند.

در همین بستر فکری است که کارل مارکس، مانیفست کمونیسم و ملت عظیم روسیه را نگارش می‌کند و در سال 1917 میلادی ساختارهای سیاسی روسیه، تحت تاثیر این اثر فلسفی سیاسی تغییر شکل می‌دهد. فرهنگی که منجر به انقلاب‌های قرن هجدهم شد، فرهنگی که می‌گوید همه‌ی انسان‌ها حق دارند که صدایشان شنیده شده و آراء شان شمرده شود، فرهنگی که از دل نظریه‌های فلسفه سیاسی هابز، لاک و روسو بیرون آمد از یک سو به جنبش حق رای زنان در سال 1918 میلادی در بریتانیا انجامید و از سوی دیگر جنبش برابری خواهی سیاه‌پوستان را در سال 1965 به دنبال داشت.

  همه‌ی این ها اثرات پویای گسترش سی صد ساله‌ی ایده‌ی هابز است که در آن، یک دولت برای مشروع بودن و مشروع ماندن باید پاسخگوی نیازهای مردم خود باشد.

جان رالز، فیلسوف سیاسی در اوایل قرن بیستم در جنوب آمریکا متولد شد. او از نسلی بود که به همراه دوستانش برای خدمت در جنگ جهانی دوم به خط مقدم رفتند و پس از بازگشت، نگران این بودند که چطور می‌توانند یک جامعه‌ی دمکراتیک پایدار و عادلانه را ایجاد کنند. رالز بیشتر دوران حرفه‌ای خود را به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه هاروارد به تفکر بر روی دومین سوال اساسی فلسفه‌ی سیاسی (یعنی چی باید گیر کی بیاد) پرداخت و بلوغ فکری خود را در بین اعتراضات اجتماعی آن دوران و مابین جامعه‌ای یافت که در حال تغییر شکل‌های اساسی به گونه‌ای بود که نیازهای محرومان فریاد کشیده شده و از دولت آمریکا طلب شود.

 رالز کتابی به نام نظریه عدالت یا theory of justice  را در سال 1971 میلادی منتشر کرد و بر آن بود تا در سنت بزرگ قرارداد اجتماعی، اول تصویری از ظاهر یک جامعه‌ی عادلانه را ترسیم کند و دوم چگونگی ساختار یک جامعه‌ی عدل پیشه را معرفی نماید. سخنان خارق العاده‌ی آغازین کتابش را می‌توان بارها و بارها با اشتیاق خواند.

 او می‌گوید: 

 همانطور که حقیقت اولین فضلیت نظام‌های فکری می‌باشد، عدالت نیز اولین فضیلت نهادهای اجتماعی است

مفروضات اساسی رالز در بیان این که چگونه یک جامعه عادلانه به شکوفایی خواهد رسید، تصور غالب مردم از آنچه عدالت و اخلاق می‌طلبد را به چالش می‌کشید و با آن مخالفت می‌کرد. تصوری که بنیان‌های آن را می‌توان در آثار قرن نوزدهمی فیلسوفان فایده گرا مانند “جرمی بنتام” و “جان استوارت میل” یافت که معتقد بودند یک عمل در صورتی از نظر اخلاقی درست محسوب می‌شود که بیشترین خیر را به بیشترین افراد ممکن برساند. اگر آتش‌نشانی که فقط به اندازه‌ی اطفای حریق یک خانه با خود تجهیزات حمل می‌کند با انتخابی بین نجات یک نفر در خانه‌ای و نجات 5 نفر در خانه‌ی دیگری قرار بگیرید، فایده گرایی، عمل درست را در نجات آن 5 نفر تعریف می‌کند اما مشکل چنین اندیشه‌ای که رالز به آن توجه می‌کند این است که به نظر می‌رسد در این شرایط، فایده گرایی از ما می‌خواهد تا حقوق کسی که به عنوان شهروند مالیات دهنده‌ای که حق بهره‌مندی از خدمات آتش‌نشانی را دارد را زیر پا بگذاریم تا به تعداد بیشتری کمک کنیم.

یک مثال معروف در باب فایده گرایی چنین می‌گوید که یک فرد سالم وارد بیمارستانی می‌شود که در آن 5 فرد دیگر، در حال مرگ هستند. هر کدام به عضو خاصی برای پیوند نیاز دارند تا زنده بمانند و همه‌ی این عضو ها در فرد سالم موجود می‌باشد. به نظر می‌رسد که رویکرد فایده گرایانه به این عقیده آن است که اگر فرد سالم را کشته و اعضای بدنش را برای نجات 5 فرد دیگر به کار بگیریم، عملی اخلاقی انجام داده‌ایم. 

تا حدود یک قرن پیش از رالز، فایده گرایی در بین عوام و نیز فیلسوفان محبوبیت داشت اما او اندیشه‌ی دیگری را به اذهان مردم تزریق کرد. رالز با در نظر گرفتن همان ایده‌ی اولین که می‌گفت عدالت، اولین فضیلت نهادهای اجتماعی است

 (یعنی هیچ جامعه‌ی ناعادلانه‌ای مشروع نیست)

 سوال زیر را طرح می‌کند: “مزایا و مسئولیت‌های زندگی مشترک در یک جامعه، چگونه باید توزیع شود تا به بهترین شکل متوجه شویم که عدالت چه چیزی را می طلبد؟”

به بیان ساده‌تر و البته اساسی‌تر، او می‌پرسد که ساختارهای بنیادین نهادها چگونه باید باشد تا به جامعه اجازه دهد که عادلانه باشد. رالز در پاسخ می‌نویسد که افراد از لحاظ تئوریک بحث، منطق، آزادی و برابری را انتخاب می‌کنند اما در تعاملات خود با یکدیگر انواع نابرابری‌هایی که به نفع خودشان باشد را اعمال می‌کنند.

 مثلا هر کس دوست دارد بیشتر پول در بیاورد به همین دلیل است که توزیع منابع مالی بر حسب عدالت اتفاق نمی‌افتد، برخی ثروتمندتر هستند و برخی فقیرتر. ثروتمندان برای ثروتمند‌تر شدن و ثروتمند ماندن دست به اقداماتی می‌زنند که بسترهای بسیار نابرابری را ایجاد کرده تا به بیشتر به نفع خودشان باشد. مثال پول، پول می‌آورد در فرهنگ ما حاکی از آن است که ساختار اجتماعی به همه‌ی افراد با انواع متفاوتی از قدرت مالی، کاری و فکری اجازه‌ی رشد و شکوفایی اقتصادی نمی‌دهد. همیشه طبقه‌ای برنده و طبقه‌ای بازنده در جامعه حضور خواهند داشت. بینش رالز این است که  گاهی اوقات منصفانه ترین راه برای تصمیم‌گیری این است که خود را در موقعیتی قرار دهیم که حداقل داده‌های اطلاعاتی را داشته باشیم.

به این فکر کنید که عادلانه ترین راه برای تقسیم یک کیک تولد چیست؟ عادلانه ترین راه این است که از کسی بخواهیم آن را تقسیم کند، بدون این که بدانیم کدام قسمت را به ما خواهد داد. اگر هیچ کس نداند که کدام قطعه به او خواهد رسید همه ترجیح می‌دهند که قطعه‌ها مساوی و منصفانه تقسیم شود. اما اگر یکی از افراد توان انتخاب قسمت خودش را داشته باشد یا قسمت بزرگ‌تر را بر می‌دارد یا با اعمال نفوذ سعی می‌کند مقدار بیشتری از کیک را صاحب شود. فکر می‌کنید مثال احمقانه ای بود؟ یک شمش طلا را جایگزین کیک کنید. بارها دیده و شنیده‌ایم که چه دعواهای حقوقی مفصلی در باب تقسیم ارث پدری بین فرزندان شکل گرفته است. اگر فردی (یا در اینجا قانونی) مسئول تقسیم ارث باشد و فرزندان ندانند که کدام دارایی پدر به آن‌ها خواهد رسید، همگی ترجیه می‌دهند میزان برابری از ارث را صاحب شوند. قانون نیز بابت ارائه چنین خدمت بزرگی که افراد را از قانون جنگل نجات می‌دهد، خود بابت تقسیم عادلانه‌ی میراث، مزد دریافت می‌کند که البته در برخی کشورها، این مزد بسیار بالا و قابل بحث است.

چنین عدالتی به لطف داشتن حداقل داده‌های اطلاعاتی مسیر است. این حجاب جهل است. بیایید به پشت پرده ی جهل برویم و سوالی را بپرسیم که رالز می‌پرسید. یعنی کدام یک از دو اصلی که او استخراج کرده است باید بر دیگری اولویت داشته باشد؟ حقوق اساسی برای به دست آوردن زندگی بهتر و پول بیشتر؟ یا توزیع عادلانه و برابر درآمد؟

 بیایید فرض کنیم که با انتخاب بین سه جامعه‌ی متفاوت برای زندگی روبه‌برو هستیم اما نمی‌دانیم هر کدام را که انتخاب کنیم چه جایگاهی به ما داده می‌شود. نمی‌دانیم ثروتمند خواهیم بود یا فقیر، ارباب خواهیم بود یا رعیت، نمی‌دانیم آزادی‌های مدنی در هر کدام چقدر است و محدودیت‌هایش چیست.

 در جامعه‌ی اول متوسط درآمد هر نفر در جامعه ماهانه 50 میلیون تومان است اما طبق قانون اساسی آن فقط 85 درصد از مردم حق رای، آزادی بیان، قلم و پوشش دارند، 15 درصد دیگر به هر دلیلی دارای حقوق مدنی نمی‌باشند، رای شان شمرده نمی شود و حتی در دادگاه‌ها نمی‌توانند وکیل استخدام کنند.

 در جامعه‌ی دوم درآمد میانگین افراد 25 میلیون تومان است و باز هم فقط 85 درصد جامعه دارای حقوق‌های اساسی هستند.

 در جامعه‌ی سوم هم حقوق میانگین 25 میلیون تومان است اما همه‌ی مردم از حقوق مدنی بهره‌مند هستند. شما کدام جامعه را برای زیستن انتخاب می کنید؟

قطعا هر کسی که توجه داشته باشد، گزینه‌ی دوم را رد می‌کند چرا که همه‌ی معایب گزینه‌ی اول و سوم را یکجا داراست. همچنین تقریبا همه‌ی خردمندان گزینه ی اول را نیز رد می‌کنند چرا که اگر ندانند که جزو آن دسته خواهند بود که دارای حقوق اساسی هستند یا نه، با وجود این که تضمین شده که در جامعه‌ی اول به طور میانگین درآمدی بالاتر از جامعه ی سوم داشته باشند، آن را رد می‌کنند.

 بیشتر از 95% افراد، در نظرسنجی‌ها گزینه‌ی سوم را انتخاب کردند. آن‌ها می‌خواهند مطمئن باشند که در پست ترین شرایط اوضاع بهتری دارند، سپس احتمال شرایط بهتر را بررسی نمایند. 

در حجاب جهل، ریسک پذیری افراد به شکل قابل توجهی کاهش پیدا می‌کند

این همان چیزی است که رالز در نتیجه گیری‌اش بیان می‌کند. او نتیجه می‌گیرد که در پس حجاب جهل، مردم داشتن حقوق اساسی خوب را به درآمد بالا ترجیح می‌دهند. رالز می‌گوید عدم توزیع برابر ثروت به دو شرط برای جامعه قابل پذیرش است. اول آن که مزایای نابرابری اقتصادی برای همه قابل دسترس باشد.

 (یعنی همه بتوانند در شرایط مساعد ثروتمند شوند

و دوم که بسیار هم بحث برانگیز است آن که

 عواید حاصل از نابرابری اجتماعی در زمینه‌ی ثروت، به نفع افراد کم برخوردار هزینه شود.

 پس اگر مالیات طبقات ثروتمند جامعه صرف مخارج درمانی، رفاهی و آموزشی طبقه‌های پایین شود از دیدگاه رالز خوب است اما اگر همه چیز فقط به نفع طبقه‌ی متمول جامعه باشد، از حالت عادلانه خارج می‌شود.

در سال 2005 میلادی دو روانشناس آمریکایی با الهام از نظریات رالز آزمایشی ترتیب دادند که در آن چندین هزار آمریکایی به طور تصادفی انتخاب شده و نظرشان را به عنوان شهروند از جامعه‌ی ایده آل خود ارائه دادند. 8% شرکت کنندگان در این آزمایش اکثر منابع مالی را در اختیار همان قشر مرفه جامعه قرار دادند (چیزی که در همان سال واقعا در ایالات متحده وجود داشت) و 92% دیگر طوری نظر دادند که در آن نسبت توزیع منابع اقتصادی کمی برابرتر و نزدیک به آمار واقعی کشور سوئد بود.

 سوالی که روانشناسان طرح کردند این بود که آیا جامعه‌ی آن‌ها در آمریکا ناعادلانه است؟ جان رالز در مقابل طرح چنین پرسشی پاسخ مثبت داشت،

 بله ناعادلانه است.

اما در همان زمانی که رالز شصت ساله با آن پیشینه‌ی تجربه‌ی جنگ جهانی دوم نظریه‌ی عدالت خود را نوشت.

 جوانی به نام رابرت نوزیک در هاروارد مشغول به تدریس شد. او مسئولیت نقد نظریات رالز را به عهده گرفت و سه سال بعد در سی سالگی پاسخ خود را تحت کتابی با عنوان هرج و مرج، دولت و آرمان‌شهر Anarchy, State, and Utopia منتشر کرد.

 او نگران بود که رالز تصور اشتباهی را به عنوان مرکزیت نظریه‌ی خود در نظر گرفته باشد.

 نوزیک همانند رالز تصور سودمندی را به چالش می‌کشد، درست به مانند او فکر می‌کند که حقوق و دارایی‌های یک نفر را نمی‌توان با حقوق و دارایی‌های جامعه مبادله کرد اما بر خلاف رالز، نوزیک مفهوم برابری و عدالت را به عنوان مرکزیت فسلفه‌ی سیاسی خود قرار نمی‌دهد بلکه مفهوم آزادی را عمیق تر از آن دو می‌داند.

 او در پاسخ به پرسش روانشناسان جواب منفی می دهد: خیر جامعه ی ما نا عادلانه نیست چرا که جامعه‌ای که در آن خود را می‌یابیم، ساختاری است که در نتیجه‌ی تعاملات خودخواسته با انسان‌های درگیر در معاملات مشروع به وجود می‌آید.

بیایید ببینیم که جامعه‌ای که بر اساس اصول نوزیک اداره می‌شود چگونه جایی است؟ او به این معروف است که دیدگاهی را درباره‌ی شرایطی که تحت آن، اموال قانونی نگهداری می‌شود بیان می‌کند. دیدگاه او این است که مالکیت چیزی برای شما مشروع است اگر آن را از راه مشروع و زمانی که شخص دیگری مالک آن نیست کسب کنید یا آن را از طریق مشروع از شخص دیگری که قبلا مالک آن بود با رضایت طرفین کسب کرده باشید.

 اگر کسی چیزی به شما بخشیده یا به ارث گذاشته هیچ کس نمی‌تواند آن را به شکل مشروع از شما بگیرد یا حق مالکیت آن را از شما سلب نماید. این صحبت هم ممکن از بحث برانگیز به نظر برسد اما فرض کنید که هر کدام از ما میزان 10 میلیون تومان پول داریم و طرفدار یک تیم فوتبال هستیم و برای دیدن مسابقاتش هر یک مبلغ اندکی هزینه به مالک باشگاه پرداخت می‌کنیم و او به مرور ثروتمند می‌شود. از نظر نوزیک، مالک باشگاه صاحب مشروع همه‌ی اموالی است که با پولی که ما به طور خودخواسته به او و تیمش تزریق کرده ایم خریداری نموده و گرفتن همه یا حتی بخشی از آن‌ها از وی نه تنها پایمال کردن حقوقش است بلکه نقض آزادی تمام افرادی است که برای تماشای مسابقه‌ی فوتبال هزینه کرده و بلیط خریده‌اند. بنابراین اگر آزادی اقتصادی در جامعه حاکم باشد نمی‌توان گفت کسی دارای مال غیر مشروع است

 حتی اگر 1% افراد جامعه 99% سرمایه‌های جامعه را در اختیار داشته باشند

 چرا که چیزی که اهمیت دارد نحوه‌ی کسب ثروت است نه میزان آن.

 پس اگر بخواهیم توزیع درآمد را عادلانه کنیم باید حقوق مدنی را پایمال کنیم و تحت عنوانی چون مالیات، بخشی از درآمد مشروع افراد را گرفته و خرج طبقات پایین جامعه کنیم و اگر بخواهیم حقوق مدنی را به همگان ارائه دهیم ناگزیر خواهیم بود با توزیع ناعادلانه‌ی ثروت کنار آییم.

انتخاب بین قانون جنگل و تن دادن به قوانین حاکمان کار چندان سختی نبود اما انتخاب بین نظریات رالز و نوزیک به هیچ عنوان ساده نیست.

 هیچ حکومتی هم کاملا بر اساس یکی از این دو نظریه‌ی اصلی فلسفه‌ی سیاسی درباره ی این که “چی گیر کی میاد” عمل نمی‌کنند، دولت‌ها معمولا سعی می‌کنند فی‌مابین این دو مکتب نوسان کنند و قوانین و مقررات خود را طوری تنظیم کنند تا نه متهم به دزدی و کسب مایملک افراد، ثروتمند شوند و نه افراد تهیدست جامعه را به حال خود وا گذارند.

 بر کسی پوشیده نیست که ثروتمندان هم با لابی‌های قدرتمند خود در تلاش‌اند تا قوانین را به نظر نوزیک نزدیک‌تر کنند و پول‌های کمتری از درآمدهای مشروع خود را از دست بدهند. این کار اصلا هم به شکل خبیثانه‌ای انجام نمی‌شود بلکه آن‌ها با حمایت‌های مالی از کاندیدا‌ های مطلوب خودشان برای پیروز در انتخابات‌ها، باز هم به شکل مشروعی سعی می‌کنند نظر خود را به کرسی بنشانند. 

همانطور که ما به شکل خود خواسته پول‌هایمان را به مالک باشگاه محبوبمان دادیم او هم به شکل خود خواسته پولش را به صرف تبلیغات کاندیدای محبوبش می‌کند.

دوراهی زندانی را به یاد دارید؟

 اینجا دوباره به این شکل با آن مواجه می‌شویم که تصمیمات فردی اگرچه مشکل ساز نباشند اما اگر در تعداد بالا گرفته شوند گاها می‌توانند برای جامعه مشکلی اساسی پدید آورند.

 این قضیه در فلسفه به نام تراژدی عوام گرایی یا؟؟؟؟؟؟؟ نامیده می‌شود.

 فرض کنید یک منطقه‌ی سر سبز وجود دارد که من گوسفندم را برای چریدن به آن می‌برم، شما هم گوسفندتان را برای چریدن آنجا می‌آورید، همسایه مشترک ما هم همین کار را می‌کند.

 تا اینجا مشکلی نیست.

 اگر من به جای یک گوسفند، پنجاه گوسفند داشته باشم باز هم مشکلی نیست، هنوز جا برای دو گوسفند شما و همسایه هست. حتی اگر هر سه‌ی ما پنجاه گوسفند داشته باشیم باز هم با راه‌حل هایی مثل نوبتی کردن اوقات چریدن یا توافق برای کم کردن تعداد گوسفندان مشکلات قابل رفع هستند. اما اگر هزاران نفر از ما هر کدام پنجاه گوسفند برای چریدن به منطقه‌ی سر سبز ببریم طولی نخواهد کشید که تمام بافت گیاهی منطقه از بین خواهد رفت و دیگر زمینی باقی نمی‌ماند که گوسفندانمان را برای چریدن به آن ببریم. اگر فقط یک نفر ته سیگارش را به خیابان بریزد مشکلی برای محیط زیستمان ایجاد نمی کند، مشکل زمانی به وجود می آید که هزاران نفر روزانه چندین ته سیگار زمین بیاندازند.

 اگر یک نفر بخواهد ثروتش را خرج یک کاندیدای طرفدار نظریات نوزیک کند احتمالا موفق نمی‌شود اما اگر هزاران نفر بخواهند از کاندیدای خاصی حمایت کنند حزبی از متمولین اقتصادی شکل می‌گیرد که می‌توانند تمام مجلس و کابینه را تحت کنترل خود درآورند. 

حالا به سوالات اول ویدیو برگردیم:

1- آیا حکومت‌ها باید مراقبت‌های بهداشتی همگانی را تضمین کنند؟ طبق نظر رالز بله و طبق نظر روزیک نه. رالز معتقد است که سلامت عمومی پیش شرط مشارکت در جامعه‌ی مدنی است و در پشت پرده‌ی حجاب جهل، همه‌ی افراد چنین چیزی را خواستار هستند. اما طبق نظریات نوزیک، تنها شرط وقوع چنین حالتی، دخالت نامشروع در گرفتن بخشی از ثروت مشروع افراد جامعه می‌باشد.

2- مالیات بر ارث چطور؟ آیا باید توسط دولت اخذ شود؟ رالز معتقد است که مالیات بر ارث به گسترش خدمات عمومی منجر می‌شود. او می‌گوید ما حق داریم در جامعه‌ای تقریبا برابر زندگی کنیم و کسی که خودش کاری نکرده نمی‌بایست صاحب اموال دیگری شود یا حداقل همه‌ی آن اموال نباید در اختیارش قرار گیرد اما  نوزیک معتقد است که من به شکل مشروع کار کردم و به کسی ربطی ندارد پول مشروعم را برای چه کسی به ارث می گذارم.

3- نظر رالز در مورد سوال سوم درباره ی اجباری بودن خدمت سربازی حداقل در شرایط جنگ مثبت است. او با توجه به منافع جمعی مطرح می‌کند که تنها راه منصفانه این است که همگان در دفاع از کشور کمک کنند همانطور که همگان می‌بایست خدمات بهداشتی رایگان را دریافت نمایند اما نوزیک از آزادی افراد برای ایثار و به خطر انداختن زندگیشان برای دفاع از کشور دفاع می‌کند همانطور که از آزادی‌های دیگری مانند آزادی‌های اقتصادی دفاع می‌کند.

4- در نهایت آخرین سوال که حق فروش رای باشد، این دو دیدگاه را بررسی می‌کنیم. رالز مخالف چنین اقدامی است و خرید و فروش رای را جرم‌انگاری می‌کند چرا که معتقد است در چنین حالتی حقوق مساوی بین کاندیدا ها برقرار نمی باشد و کاندیدای پول‌دار‌تر همیشه پیروز خواهد شد اما نوزیک می‌پذیرد که این خرید و فروش هم مانند هر خرید و فروش دیگری اگر به خواست و میل طرفین باشد مشکلی ندارد و اختیارش با رای دهنده است.

حتما همه‌ی ما پاسخ‌های خودمان را به سوالات مطرح شده داریم، شاید جواب‌هایمان با یکی از دو فیلسوف کاملا منطبق باشد یا شاید در بخش‌هایی با یکی و در بخش‌هایی با دیگری موافق باشیم اما چیزی که مهم است تفکر درباره‌ی این مهم می‌باشد که چرا چنین پاسخی می‌دهیم؟

چیزی که فسلفه‌ی سیاسی مشتاقانه انجام می‌دهد این است که شما را وا دارد تا از موضع خود در مورد بحثی که انجام می‌دهید عقب تر رفته و از زاویه‌ی دیگری به شرایط نگاه کنید. همه‌ی فیلسوفان مطرح شده در این بحث می‌دانند که همه‌ی ما بیشتر را به کمتر ترجیه می‌دهیم اما آن‌ها سعی می‌کنند به ما نشان دهند که بقیه هم دقیقا همین طور فکر می‌کنند و اگر راهی برای تنظیم شرایط پیدا نکنیم به همان قانون جنگل باز می‌گردیم که اصلا مطلوب یک زندگی ارزشمند و زیبا نخواهد بود.

در یونان باستان فیلسوف بزرگ ارسطو تنها حوزه‌ی معرفت شناسی و متافیزیک کار نمی‌کرد. او در حال جمع‌آوری قوانین اساسی از دیگر دولت شهرهای یونان بود تا اولین فهرست نظام‌های سیاسی را ارائه دهد. 

فیلسوفان عصر‌های بعدی نیز فقط به بحث های فلسفی نمی‌نشستند. آن‌ها علوم پایه را نیز متحول می‌کردند. خیام ستاره‌شناسی را یک قدم به جلو برد و گاه‌شماری را به اوج دقت رساند. دکارت هندسه مختصات را ابداع کرد که امروزه آن را با نام هندسه دکارتی می‌شناسیم. فیلسوفان نه فقط در باره‌ی سوالات بلکه در باره‌ی چگونگی ارتباط آن‌ها با هم می‌اندیشند. آزمایش می‌کنند و نتیجه می‌گیرند. آن‌ها ممکن است در رشته‌های پزشکی، مهندسی، مدیریت و هنر مشغول به کار شوند اما همه‌ی آن‌ها دو کار بسیار مهم را انجام می‌دهند. اول آن که عمیقا می‌اندیشند و دوم آن که مردم را به اندیشیدن وا می‌دارند. آن‌ها این امکان را به همه‌ی ما می‌دهند که یاد بگیریم

 چه بپرسیم؟ چگونه بپرسیم؟ چطور پاسخ دهیم؟ و پاسخ درست را از غلط بازشناسیم.

 به همین دلیل است که مطالعه‌ی فلسفه می‌تواند بخش ارزشمندی از زندگی هر یک از ما باشد.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *