هنوز در حال و هوای روز زن هستم ،هرچند دو سه روزی از آن گذشته باشد و بی مناسبت نیست قدری از خود مان تعریف و تمجید کنم ! .
سروده های طنزگونه مردانه را مرور و می بینیم که برای مهرو عشق و بخشش خود چه شرط و شروط و اگر و مگر دارند !، حتی برای آن یار فرهیخته که از نامش (ترک شیرازی ) پیداست که به پدیده چند فرهنگی باور دارد !.برای ما اما تنها وجودداشتن (فارس تبریزی ) بسنده است ،چرا که گوهر شناسیم و عاشق !
حافظ :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن وپا را
هرآنکس چیزمی بخشد زمال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار :
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هرآنکس چیزمی بخشد بسان مرد می بخشد نه چون صائب که می بخشد سرودست وتن وپارا
سرودست وتن وپارابه خاک گورمی بخشند نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله د لها را
محمد عیاد زاده :
اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را خوشابرحال خوشبختش ،بدست آورد دنیا را
نه جان وروح می بخشم نه املاک بخارارا مگر بنگاه املا کم ؟چه معنی دارد این کارا؟
وخال هندویش دیگر، ندارد ارزشی اصلا که با جراحی صورت ،عمل کردند خال هارا
نه حافظ داد ه املاکی،نه صائب دست وپاهارا فقط میخواستند اینها ، بگیرند وقت ماها را
مینا :
تمام بذ ل و بخشش ها ،زآقایان شاعرها بد ند مشروط بر اصل : بدست آوردن دلها
لزومی نیست برمعشوق،که دزد د اودل مارا که عاشق بودن از اول ،مرام ماست (مازنها)
بد ند =بودند