مارتین لوترکینگ یکی از قهرمانان معتبر مبارزه مدنی، پس از پیروزی بر قانون تبعیض نژادی در بیرمنگام آمريكا، پیش از دریافت جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۶۴ و چند روز قبل از این که توسط لمپنیسم بورژوازی ترور شود، چنین گفت: مهم نیست که چه کسی جوانهای ما را کشته، مهم این است که چه چیزی آنها را کشته. وقتی چه کسی به چه چیزی تبدیل میشود، به نحو شگفتآوری میفهمیم که همه ما در مرگ آنها مسئول هستیم.
نزد افکار عمومی، واژه نوظهور نیروهای خودسر برای لمپنها به کار برده شد، بیآن که هیچ توضیحی درباره چگونگی شکلگیری، قدرتیابی و گسترش روزافزون حوزه نفوذ آنها داده شود. همین سهلانگاری باعث شد لمپنیسم که روزی معلول آشفتگیهای نظام قاجار بود و رفع آن به سادگی و با اندکی تدبیر امکانپذیر مينمود، به تدریج از پشتوانهای قوی برخوردار شود و با گسترشی وسیع در عرض و طول جامعه، در طول یک قرن، به یک علت تامه تبدیل گردد (علت تامه با مفهوم جامعهشناختی و نه با مفهوم فلسفی). لمپنیسم پس از آن که از یک معلول ساده به یک علت تامه ارتقاء مقام پیدا کرد، به تدریج سایر حوزههای جامعه را هم در برگرفت و حضور و نفوذ خود را در تلویزیون، سینما، مطبوعات، فوتبال، موسیقی، مدیریتهای میانی ادارات و اماکن خدماتی، در اماکن هنری- فرهنگی دولتی و شبهدولتی، در برخی اماکن قضايی، در مدارس و دانشگاهها، در شبکه بازار سنتی و شهری، در ساختار توليد و توزيع و خدمات، در روابط فامیلی- خانوادگی، در روابط بین فردی و در سطوح متفاوت تصمیمگیری به صورت حیرتانگیزی تثبیت کرد.
لمپنیسم به مثابه یک علت تاریخی- اجتماعی ضایعات بسياری به بار آورده است، اما بزرگترین ضایعه لمپنیسم اهانت به شعور انسان و دهنکجی به قوه فهم اوست. کارآگاهان جنايی میگویند جنایتکاران همیشه به محل جنایت باز میگردند، اما انسان هرگز به محلی که به او اهانت شده، باز نمیگردد. اعتماد از بین رفته انسان به هر فرد یا ساختار یا عقیدهای قابل احیاء است الا به فرد، ساختار یا عقیدهای که از او اهانت دیده باشد.
لمپنیسم با ابزارهای روانشناختی، جامعهشناختی و معرفتشناختی، تخریب میکند؛ اهانت روانشناختی به قوۀ فهم افراد، اعمال ظلم و تبعیض جامعهشناختی نسبت به حقوق شهروندان و ترویج دروغ تا مرز تخریب معرفت و شناخت علمی- آماری از جمله اين تخريبها هستند. تخریبهايی که هم موجب آشفتگیهای نظری و عدم شکلگیری نظام منسجم معرفتی میشوند33، هم عقبگردهای پی در پی تاریخی ایجاد میکنند و هم مروج ناامیدی هستند؛ همان ناامیدی که آينده را از بين ميبرد، چون به قول شاملو «نومیدان را معادی مقدر نیست».