نویسنده: علی

  • یادی از شاغلام

    وقتی برای دیداری کوتاه، به دیار شما آمده بودم، مطابق عادتی که داشتم هر روز صبح برای کمی پیاده روی و نرمش از خانه بیرون می‌زدم، مثل خیلی‌های دیگر؛ هر وقت هم به هنگام پیاده روی یا دویدن،خانمی یا آقایی از رو برو می‌آمد، اغلب با لبخندی نسبتا صمیمانه صبح به خیر می‌گفت و می‌گذشت،…

  • دوستی از تاجیکستان

    گمانم حدود سه سال پیش بود که دوستی از تاجیکستان به دیدنم آمده بود، دکترای فلسفه بود، با مناعت طبعی از آن‌گونه که آدمی را شیفته‌ی رفتار خود می‌کرد. چند روزی را با هم بودیم، به مزار فردوسی که رفته بودیم انگار به زیارت قدیسی بزرگ آمده باشد، بعد هم رفته بودیم به دیدن باروها…