فیلم درباره دختر نوجوانی است که به دلیل خودداری از خوردن گوشت خوک به یهودیت متهم میشود. دادگاه عالی مسیحی او را محکوم به تحمل حبس سنگینی میکند تا اینکه کشیش لورنزو از روی انساندوستی آمیخته با غریزه شهوانی به دختر بی نوا کمک میکند تا روزگار بهتری را در زندان سپری کند! از سوی دیگر پدر صاحب نفوذ دختر ضمن تهدید کردن کشیش لورنزو و به دام انداختن وی در میهمانی که به همین منظور ترتیب داده در حضور فرانسیسکو گویا او را وادار به نگارش مطالب کفرآمیزی میکند و لورنزو را تهدید میکند که در صورت عدم حمایت و کمک به آنها در جهت آزادی دخترشان نوشتههای کفر آمیز لورنزو را برای سران حکومت مسیحی فاش سازند. فرانسیسکو گویا نقاش مشهور قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی که از رفتار غیر انسانی پدر دخترک با لورنزو خشمگین شده با ناراحتی منزل آنها را ترک میکند.
دختر جوان پس از سالها تحمل زجر زیاد در حالی که دیگر تعادل روانی اش را از دست داده از سیاهچال حکومت مسیحی آزاد شده و برای درخواست کمک اتفاقاً به در خانه “فرانسیسکو گویاً میرود… کشیش لورنزو که با قدرت گرفتن جمهوری خواهان از روی فرصت طلبی اکنون به مقام و مسند بالایی تکیه کرده به دلیل ارتباط نا مشروعی که پیش از آن در زندان با زن جوان داشته از به جا آوردن او سر باز میزند تا اینکه بالاخره موضوع تولد دختری از رابطه آنها و یافته شدنش درزندان همه معادلات را دگرگون میسازد… سپس با قدرت گرفتن دوباره حکومت مذهبی کلیسایی و شکست جمهوری خواهان کشیش لورنزو توسط سران مسیحی شناسایی شده و به دلیل نگارش عقاید کفر آمیزی که پیشتر بر روی کاغذ نوشته و همچنین همکاری با قوای اشغالگر محکوم به مرگ میشود !!