لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن خانه برگردی یا نه؟
لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟
لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟
لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟
لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهنپارهی برقی است یا نه؟
لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟
لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی میشود یا نه؟
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری واز خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟
یک پاسخ به “لازم است گاهی”
همه اینها که گفتید لازم است که هر از چند گاهی انجام شود تا پی ببریم که خیلی هم از آرزوها ی نوجوانیمان دور نیستیم , و اینکه انسان بودن کار سختی نیست, واینکه هستیم واقعا با ارزش است حتی اگر عمری را برایش سپری کردیم, و بی اعتقاد یا با اعتقاد میشود انسان درستی بود, و از اینکه خانه ای داریم که به آن برگردیم خوشبختیم, و تکنولوژی آن قدر هم که میگویند بد نیست زیرا امروز توانستیم تولد دوستمان را در آن سر دنیا تبریک بگوییم.