من در خندیدن استاد هستم!


من در طول زندگی ام با سختی های بسیار زیادی روبه رو بوده ام، و کشور من در حال گذراندن دوران خطیری است. با این حال من بیشتر اوقات می خندم و خنده ام مُسری است. وقتی که از من می پرسند که چگونه می توانم در این موقعیت بخندم، پاسخ می دهم که من در خندیدن استادم! خندیدن صفت مشخصه ی تبتی هاست. این فرق تبتی ها با ژاپنی ها یا هندی هاست. تبتی ها بسیار شادمان هستند، مثل ایتالیایی ها و البته کمی از آنها خود دار ترند، مثل آلمانی ها یا انگلیسی ها.

من شادمانی ام را از خانواده ام هم گرفته ام. من از یک دهکده کوچک آمده ام و نه از یک شهر بزرگ. زندگی در یک دهکده کوچک بسیار طرب انگیزتر از زندگی در شهرهای بزرگ است. در آنجا ما همدیگر را سرگرم می کردیم و دست می انداختیم، با هم شوخی می کردیم و این عادت ما بود.

چیز دیگری که این ویژگی را در من تشدید می کند و اغلب آن را به همه می گویم، این است که ما باید واقع بین باشیم. البته مشکلات همیشه وجود دارند، اما این که فقط به جنبه های منفی آنها فکر کنیم هیچ کمکی به یافتن راه حل برای خروج از مشکل نمی کند. این کار فقط آرامش فکری را از ما می گیرد. همه چیز در این جهان نسبی است. اگر کلی نگر باشیم، خواهیم دید که حتی در بدترین تراژدی ها هم جنبه هایی مثبت وجود دارد. اگر دیدی مطلقا منفی داشته باشیم و فقط جنبه های بد را ببینیم، تنها خود را نگران تر و مضطرب تر می کنیم. در حالی که اگر همه ی جوانب یک مشکل را نگاه کنیم، جنبه های بد آن را دیده و می پذیریم که این جنبه های بد وجود دارند. من این این نوع نگرش را با تمرین و از فلسفه ی بودایی گرفته ام و این نوع نگرش بسیار به من کمک می کند.

من همیشه به شوخی می گویم که هرکس که خیلی خودخواه است باید نوع دوست باشد.

مثلا این را در نظر بگیرید که ما کشورمان را از دست داده ایم، ما مردمانی بی خانمان هستیم و مصیبت های زیادی را باید تحمل کنیم، به علاوه شرایطی بسیار دردناک هم بر کشورمان، تبت حکمفرماست. با این حال تجربه هایی از این گونه منجر به فایده های زیادی هم می شوند.

مثلا مرا در نظر بگیرید که نیم قرن است بی خانمان هستم، اما در عوض حالا خانه های جدید زیادی در سراسر دنیای بزرگ دارم. اگر من در پاتالا مانده بودم، فکر نمی کنم که شانس آشنایی با این همه شخصیت را پیدا می کردم، رؤسای دولت های آسیایی، آمریکایی و اروپایی، پاپ ها و بسیاری از دانشمندان و اقتصاد دانان مشهور.

زندگی در تبعید خوب نیست، اما من همیشه سعی کرده ام خود را شادمان نگه دارم و قدر فرصت هایی که این نوع زندگی، یعنی بی خانمانی و دوری از قواعد مرسوم، برایم به ارمغان آورده است را بدانم. به این ترتیب بوده است که من توانسته ام آرامش درونی خود را حفظ کنم.

من لبخند را که منحصر به بشر است، دوست دارم

برای دست یافتن به شفقت، عقلانیت و صبوری کافی نیست که تنها به آنها فکر کنیم و دلخوش باشیم. سختی ها هستند که موقعیت را برای تمرین این خصوصیات در اختیار ما می گذارند. چه کسانی می توانند چنین موقعیتی را برای ما فراهم کنند؟ مطمئنا دشمنان ما و نه دوستانمان، زیرا دشمنان ما هستند که بیشترین مشکلات را برای ما ایجاد می کنند. پس اگر به راستی می خواهیم که به جلو برویم بایستی که به دشمنان خود احترام بگذاریم و آنها را بهترین معلمان خود بدانیم.

کسانی که عشق و شفقت را بسیار ارزشمند می دانند، ضروری است که به تمرین صبوری بپردازند و برای این تمرین نیازمند دشمن خود هستند. ما باید قدر دشمنان خود را بدانیم، زیرا که آنها بهترین کمک را به ما می کنند تا ذهنی آرام داشته باشیم! دشمنان واقعی ما که بایستی با آنها روبرو شویم و شکستشان بدهیم عصبانیت و نفرت هستند، نه آن “دشمنانی” که گاه و بیگاه در زندگی ما پیدا می شوند.

البته این طبیعی و درست است که ما همه می خواهیم که دوستانی داشته باشیم. من اغلب به شوخی می گویم که خودخواهان واقعی بایستی بسیار نوع دوست باشند! اگر می خواهید که دوستان بیشتری داشته باشید و لبخند را بر لبان افراد بیشتری بنشانید، باید از دیگران مراقبت کنید و با کمک به دیگران و خدمت به آنها زندگی بهتری را برایشان فراهم کنید. نتیجه این کار؟ وقتی که خودتان نیاز به کمک داشته باشید، کمک در دسترستان خواهد بود! از سوی دیگر، اگر نسبت به خوشبختی دیگران سهل انگار باشید، در طولانی مدت آنکه می بازد شما هستید. آیا دوستی نتیجه ی مشاجره، عصبانیت، حسادت و رقابت مهارگسیخته است؟ من اینطور فکر نمی کنم. تنها عطوفت و مهربانی است که منجر به یافتن دوستان قابل اعتماد می شود.

در دنیای مادی معاصر، اگر شما ثروت و قدرت داشته باشید اینطور به نظر می رسد که دوستان زیادی هم خواهید داشت. اما آنها دوستان شما نیستند؛ آنها دوستان پول و قدرت شما هستند و اگر ثروت و نفوذتان را از دست بدهید دیگر آنها را پیدا نخواهید کرد.

بدبختانه، تا وقتی که همه چیز خوب پیش می رود ما فکر می کنیم که نیازی به دیگران نداریم. اگرچه وقتی که شرایط زندگی یا سلامتی ما رو به زوال می رود به زودی در می یابیم که چقدر در اشتباه بوده ایم. در این زمان است که ما کمک کننده های واقعی را می شناسیم. برای اینکه برای چنین شرایطی آماده باشیم بایستی دوستانی حقیقی برای خود دست و پا کنیم که در هنگام نیاز حاضر باشند و تنها راه برای این کار رواج نوع دوستی است.

مثلا من همیشه می خواهم که دوستان بیشتری داشته باشم، و همیشه آرزو می کنم که لبخندهای بیشتری را ببینم، لبخندهای واقعی بیشتری را. زیرا که لبخند انواع مختلفی دارد، لبخند های طعنه آمیز، مصنوعی، یا سیاسی. بعضی از لبخندها خوشنودی و رضایت تولید نمی کنند و حتی بعضی از لبخندها باعث ایجاد شک و تردید یا ترس می شوند. یک لبخند واقعی باعث ایجاد احساس اعتماد و شادابی می شود. و من فکر می کنم که لبخند مختص نوع بشر است. اگر ما طالب لبخندهای واقعی هستیم، باید علتی برای بروز آنها به وجود بیاوریم.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *